خیری در زندگانی نیست مگر برای دو کس : دانشمندی پیروی شده یا شنونده ای فراگیرنده . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

همروشنان
جمعه 85/10/1 ::  ساعت 2:40 صبح

 خاکستر پاییز

چتر رویا را

زاغارتِ پیچک کرد

 

از ذخیره‌های چاله

پرده‌ای از چاه

پیچید تا ته خاکستر

 

خاکستر زاغارت

و رویای پیچک

عبور پاییز را

چترید


¤ نویسنده: kokoespero


جمعه 85/10/1 ::  ساعت 2:40 صبح
کوهستان شمال زنجان، کوه گاوازنگ

¤ نویسنده: kokoespero


جمعه 85/10/1 ::  ساعت 2:40 صبح

حتماً طوری شده! چرا کسی نمی‌آید بیدارم کند؟ همه‌ی صورت‌های مالی تکمیل شده و فردا باید به مدیرعامل گزارش کنم! حتماً از سرعت عمل من خوشش می‌آید! هوا حسابی گرم شده، کاش می‌توانستم بلند شوم و پنجره را باز کنم. شاید هنوز صبح نشده. شاید فقط نیم ساعت به خواب رفته‌ام اما انگار ده دوازده ساعت تمام خوابیده‌ام. دیرم نشده باشد! ماه گذشته سه بار مرخصی گرفتم. امروز حتماً باید به موقع به جلسه برسم. دست و پاهایم عجیب کرخت شده. هیچ صدایی نمی‌شنوم! هوا سنگین شده خیلی. شاید شب زلزله آمده و الان زیر خروارها خاک و آجر مانده‌ام! شاید هم تا حالا مرده باشم! اگر مرگ همین‌طور باشد خیلی خوب است. فقط نمی‌دانم چرا نمی‌توانم تکان بخورم. کیفم را کجا گذاشته‌ام ... پرونده‌ها را دیشب دم دست گذاشتم وقت تلف نکنم. اما چه اتفاقی افتاده. هیچ چیز سر جایش نیست. باید هر طور شده چشمم را باز کنم و از سر جایم بلند شوم.

 

جسد تکانی خورد و گردنش را بالا آورد. پاهایش را از تخت آویزان کرد و بلند شد نشست. کورمال کورمال روی تخت و میز کنار تخت دست کشید.


¤ نویسنده: kokoespero


جمعه 85/10/1 ::  ساعت 2:40 صبح
سردبیر گفت: بازم که این روزنامه پر از اشتباه چاپیه! امروز صد نفر زنگ زدن و اعتراض کردن.
تایپیست جوان، بی‌حوصله نگاهی به صفحه‌ی اول انداخت.
 سرش را خاراند و گفت: اجازه میدین از امروز شماره‌ی تلفن روزنامه رو هم اشتباه چاپ کنیم؟


¤ نویسنده: kokoespero



3لیست کل یادداشت های این وبلاگ


خانه
مدیریت وبلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه

:: کل بازدیدها :: 
1334

:: بازدیدهای امروز :: 
0

:: بازدیدهای دیروز :: 
0


:: درباره من :: 

همروشنان

:: لینک به وبلاگ :: 

همروشنان

::آرشیو وبلاگ ::

زمستان 1385
زمستان 1383

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: اشتراک درخبرنامه ::